هنوز در شجاعت پسرشجاع شک داریم...
کد خبر: ۹۸۹۹
تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۵ - ۲۱:۳۰

یکی زیر لب می خوانَد:«در کنار خطوط سیم پیام...» و بقیه بلافاصله ادامه اش را می گیرند:«خارج از ده دو کاج روییدند/سالیان دراز رهگذران/آن دو را چون دو دوست می دیدند...»

«سفرجادویی» را همه کودکان دهه های گذشته به یاد دارند،همان ماشین لباسشویی که قهرمان قصه را بخاطر اشتباهات زندگی به دوران کودکی بازمی گرداند.کاش از آن ماشین لباسشویی یکی هم قسمت ما می شد.یا کاش پاتال در سرزمین آرزوی ماهم پیدا می شد.

مِهر، خاطره مشترک کودکان ایرانی است، کودکانی که در زنگ مدرسه صدای آژیر قرمز را هم شنیدند، کودکانی که در مهر به سادگی مهربان می شدند. فاصله از کودکان دیروز تا امروز به اندازه طبقات آپارتمان هایی است که در شهر بالا می روند، برای شمردن آن سرگیجه می گیرید.

عاشق چه پنج‌شنبه‌هایی بودیم؛یادتان هست؟

پنج‌شنبه‌هایی که صبحی بودیم ومی‌ دانستیم شنبه بعدی هم بعدازظهری‌ هستیم. اینطوری اگر پنج شنبه و جمعه به تنبلی می‌گذشت، صبح روز شنبه برای انجام تکالیف باقی می ماند. اما وای از پنج‌شنبه‌هایی که بعد از ظهری بودیم، چشم به هم می‌زدی، شنبه می‌شد!

شب اول مهر

مرتب کردن لباس ها و چیدن آنها کنار یکدیگر روی صندلی،از مناسک این شب بود.کیف با لذت تمام پر می شد؛لیوان تا شو، دفترچه یادداشت، خودکار و مداد و یک دفتر برای خالی نبودن عریضه. هیجان این شب از تمام طول سال، حتی شب امتحان ریاضی هم بیشتر بود، شب اول مهر یه جورایی شبیه تجربه عاشق شدن بود اینکه هر چه احساس خوب است یکجا به سراغت می آمد؛رفتن به جای جدید، دیدن دوستان قدیمی یا جدید، دست گرفتن کیف نو و نوشتن روی صفحه سفت و تمیز دفتر...

روز اول مهر

این روز شاید از معدود روزهای تحصیلی بود که خودمان به موقع بیدار می شدیم. به غیر از کلاس اولی ها که این روز برایشان یک واقعه تکرارناپذیر بود، برای بقیه بچه ها، اولین روز مدرسه، دقیقاً مثل یک مهمانی سالانه بود. جمع شدن دوباره بچه ها و نگاه کردن به لباس ها و کیف ها و مقایسه آنها با هم، شوخی هایی که سه ماه متوقف مانده بودند و بعد، روز تمام می شد بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی افتاده باشد؛هیچ ناظمی به تو گیر داده باشد و هیچ معلمی هشت صفحه تکلیف شب داده باشد. روز اول مهر با خوشی تمام و با سرعت برق و باد می گذشت.

هفته اول مهر

تقسیم بندی کلاس ها، تقسیم نیمکت ها و مشخص شدن بغل دستی ها تا آخر سال در همان هفته اول اعلام می شد که برای هر درسی باید دفتر چند برگ کنار بگذارید یا اسمتان در دفتر حضور و غیاب چندمین اسم است یا زنگ ورزش،سه شنبه ها ساعت اول است که نصفش بخاطر مراسم صبح گاهی از بین می رود یا نه،شانس آورده ای و ورزش می خورد به ساعت دوم که می شود از زنگ تفریح بعد و قبل آن هم کمک گرفت.

امروز هنوز مثل دوران کودکی دوست دارم وجود غیر حقیقی داشته باشم؛ کاش «جودی ابوت» ِ قصه «بابالنگ دراز» بودم...یا هنوز مثل بازی های دوران بچگی «سوباسا» بودم...یا در قسمتی از دنیای «آنشرلی» زندگی می کردم یا «پپرو» بودم و یک دل شیر داشتم و می رفتم. یا خواهرم دست جادویی داشت و مثل «دوقلوهای افسانه ای» دست هایمان را به هم می زدیم و یک افسانه ای این وسط رخ می داد...یا شاید «پسر شجاع» ،که هنوز هم در شجاع بودنش شک داریم...


برچسب ها: ماه مهر ، مدرسه ، کودکی ،
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰
پربیننده ترین
ویدئو
آخرین اخبار