شرق اصفهان آب را له له می زند
دریا قدرتی پور: چشمهای تالاب، کهربایی شده. زرد و سوخته. مثل مردهای که روزهای زیادی مانده باشد و از یاد برود. خموده و خاموش. بوی زُهم می زند توی دماغت. تالاب، بوی آب گندیده میدهد و مثل جنازهٔ مومیایی شدهای که از کف دریا بیرونش آورده باشند، مچاله شده. تهی شده، از هر چه آبادی است. همه ماهیها مردهاند و باد، انگار بوی نعش گاوخونی را شلاق کش میآورد و توی بینیات می نشاند. «پرندههای مهاجر زیادی دیدهام که چشمهایشان پر از اشک بود …»؛ ده سال یا بیشتر، کسی یادش نمیآید که روزگاری اینجا بهشت بود. زندگی گاوخونی، حالا مثل افسانههای قدیمی است. نه پرندهای و نه آبی. برهوتی است، رنجیده از دوران. این تمام چیزی است که حالا برای مردمان ورزنه باقی مانده است.
پوست تالاب، ورم کرده و جانش درد میکند. مردمانی که در کنارش زندگی میکنند، ناامید شدهاند. خانه زیور پر شده از غبار و خاکستر، این توفان، چندماهی است که پایانی ندارد. صدای شیرین خنده بچهها توی حیاط خانه، یک آن بند نمیآید، اما کام زیور، تلخ است. روسری آبیاش را پایینتر میکشد و با خجالت میگوید: «روزگاری اینجا شهری بود از خشت و آینه. حالا بیابان شده. قوتمان شده غم». بریده بریده حرف می زند. دستهای تاول زده اش، رو به کبودی رفته؛ خارها بی رحماند و زمین سنگدل. یکی از اتاقها پر شده از خارهایی که قرار است، در نبود آب و سبزی، خوراکی شود، برای گوسفندهایی که یکی درمیان زنده ماندهاند.
آسمانِ آبی در افق، رو به تیرگی نهاده و مه آلود از خاک، به رنگ آجری درآمده است. خیلی وقت است که خون زاینده رود، در رگ خاک گاوخونی نجوشیده. تیرگیِ خاکستری رنگی، زمینها را پوشانده. نه آبی هست و نه نانی. انگار آبادی، بقچهاش را بسته و رفته است.
برو بیایی داشتیم و حالا در نانمان هم ماندیم
غلامعلی سَرمد، یکی از اهالی، دلش خون، از حال و روز گاوخونی است. توی حرفهایش مشخص است که دل و دماغ چندانی ندارد، «درد»، به زندگی خیلیها آفت زده و آتش خشکسالی بسیاری از کشاورزان را به خاکستر نشانده است. حالا آخرین آب بند، روی رودخانه که در 18 کیلومتری شرق ورزنه در مسیر تالاب گاوخونی قرار گرفته هم با لب خشکیده دل دل می زند. زمینها مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشد؛ آب آب میکنند. سرمد میگوید: اینها را میبینی همه چیز ما بود؛ برای خودمان برو بیایی داشتیم؛ حالا در نانمان هم مانده ایم. بچههایمان گرسنه ماندهاند. اگر آب نباشد، ما هم نیستیم؛ کاش یک نفر به داد ما برسد.
قصه مصیبت ورزنه...
قصه مصیبت ورزنه ایها برای همه اهالی، یک درد مشترک است، تکراری که از حدود ده سال پیش شروع شده: «محیط زیست نابود؛ دست ما از مسئولین کوتاه»، شمس ا...میگوید؛ یکی دیگر از اهالی ورزنه که با لهجهای غریب حرف می زند. بین تک و توک حرفهایش که تلاش میکند به شکل کتابی باشد، میفهمی که اینجا دیگر جای زندگی نیست. نیمی از مردم به سرطان مبتلا شدهاند و نیمی دیگر هم یا ام اس دارند و یا اگر هم نداشته باشند، یک بیمار در خانه دارند.
تا چشم کار میکند، صحرا است و دریایی از خشکی، زنها با چادر سفید توی سینه کش کویر، مثل گلولههای سفید شدهاند. اینها آخرین بازماندگان سنت چادر سفیدها از جمعیت 14هزار نفری ورزنه هستند که حالا بیشترشان بیکار شدهاند.
عبدا...، هم کشاورزی میکرده و هم دامداری، مردی که چشم روستا بوده و حالا نه زمین دارد و نه باغ. از کل رمهاش چندتایی جان قِسر بردهاند و بقیه را هم مرگ بلعیده است تا او در آمار بیش از 30 هزار نفری بیکاران این منطقه قرار بگیرد. با اینکه به نمایندگی از مردم روستایش، تاحالا خیلی جاها رفته و درِ خیلی از ادارهها و نهادها را زده، نتیجه، همیشه «هیچ» بوده: «آن طور که مردم این منطقه می گویند: «تنها راه چاره، مهاجرت از ورزنه است؛ به این خاطر که این تالاب دیگر تالاب نمیشود».
آتش بی مدیریتی به جان تالاب افتاده
آتش بی مدیریتی ورزنه، تالاب را سوزانده و با هیچ آبی خاموش نمیشود؛ طرح آبرسانی که قرار بود به وسیله پروژه بهشت آباد، زاینده رود را زنده کند هم ابتر مانده و به گفته مدیرعامل سابق شرکت آب منطقهای اصفهان قرار است در طرح بازنگری از سوی یک شرکت فرااستانی، به سرانجام برسد و سد تونل سوم کوهرنگ طی دو سال آینده آبگیری شود.
دو سال؛ اما زمان زیادی است؛ معلوم نیست 730 روز خشکسالی، با زندگی کشاورزان چه خواهد کرد. مسعود میرمحمدصادقی، خیلی وقت است آب پاکی را روی دست کشاورزان شرق ریخته: «با توجه به اینکه در منطقه خشک دنیا قرار گرفتهایم، اما حوضههای آبریز ما نیز همواره با تعارضاتی در داخل و خارج مواجه است و شاهد برداشتهای غیر مجاز هستیم. این عوامل آب را به عنوان حیاتیترین ماده مورد نیاز بشر تحت الشعاع قرار میدهد.»
وعدهها، فاز به فاز در راه بی بازگشت
فاز اضطراری سامانه دوم آبرسانی اصفهان هم اگر با چون و چرا همراه نباشد، قرار است، سال آینده وارد مدار شود، از سد چم آسمان بگذرد و بعد از آن از طریق تونلی به طول 18کیلومتر به اولین ایستگاه در منطقه اشترجان منتقل شود که از طریق 10.5 مترمکعب آب برثانیه، نیاز آبی اصفهان بزرگ، تأمین شود، اما معلوم نیست این حجم آب هم توان سیراب کردن لبهای تشنه گاوخونی را داشته باشد. برای مردم این منطقه، این تازه آغاز یک ماجرای تلخ است؛ مردمی که از سالها پیش منتظر تدابیری مثبت برای احیای باتلاق گاوخونی و احقاق حقوق حقابه شان بودهاند و حالا کاغذهای سفید بروکراسیهای پیچیده و نبود آب، روزگارشان را سیاه کرده است.
قانونهای آب، آبکی و خشک!
مدیرعامل کانون خبرگان کشاورزی استان اصفهان، آشنای این درد است: «من یک کشاورزم یک قانونی داریم به نام قانون توزیع عادلانه آب، آب گاوداری من را به استناد ماده 34 قانون توزیع عادلانه آب به دلیل پرداخت نکردن پول قطع کردند، اما این چه قانونی است که میتوان به ماده 34 آن استناد کرد، اما ماده 18 و 44 آن قابل استناد نیست! از قدیم، چشم امید همه اهالی این منطقه، زاینده رود بوده، آبادانی اینجا هم به خاطر همین زاینده رود بوده، مردم ما اصلاً به خاطر همین زاینده رود، در دل دشت، کشاورز شدهاند؛ الان دیگر خیلیها به نان شبشان هم محتاجند».
او به هزاران سئوالی نقب می زند که اهالی این منطقه از مسئولان دارند. علامت سؤالهایی که پاسخ آنها معلوم نیست: «تعداد مشاغل بخش کشاورزی حوزه زایند رود بیشتر است یا این چند پمپاژ بالا دست؟ تنشهای اجتماعی به دلیل خشکسالی در اصفهان بیشتر است یا بالا دست؟ محصولات کشاورزی اصفهان استراتژیکتر است یا بالا دست؟ صاحبان حقابه هزار ساله، در اصفهان هستند یا بالا دست؟ امکان زراعت در 9 ماه سال در کدام استان، فراهم است؟ اینجا خاک مرغوب کشاورزی دارد یا بالا دست؟ و هزار آیای دیگر… در این جعبه سیاه چیست که اجازه میدهد اصفهان با این همه جمعیت خشک شود؟ میدانید چه قدر مرگ خاموش در بخش کشاورزی استان اصفهان اتفاق میافتد؟ میدانید سه برادر که برای لایروبی چاه رفته بودند، جلوی پدرشون مردند، میدانید در روستای پیله وران یک کشاورز، خودش را کشت، چون طلبکارها جلوی همسرش به او بد و بیراه گفته بودند! میدانید یک کشاورز که رفته بود صحرا که محصولش را سم پاشی کند وقتی دید آبی ندارد و گندمهایش دارد میخشکد خودش را با همان سم کشت؟»
زهر خشکسالی زمین را خشکانده
به نظر او و کشاورزان بی شمار دیگر، زهر خشکسالی خیلی وقت است، زمینها را کشته، فقدان رطوبت و آب، دشتها را به خاک نشانده و گاوخونی هر بار آه میکشد و آهش تا آن سوی مرزهای ورزنه هم رفته است؛ این را مش قاسم خوب فهمیده است؛ او بوده و یک رمه بزرگ که حالا بخش کوچکی از آنها باقی مانده است. از رمه او فقط سه چهار تا گوسفند سفید و قهوهای و یک سگ سیاه، مانده و چند گاو شیرده. یکی دو ساعت مانده به ظهر، به ورزنه رسیدهایم و صدای دیلینگ دیلینگ زنگولهها، گوشهایمان را پر کرده، اما شهر، سوت و کور است. بوی اسفند می آید. چشمان نگران مش قاسم، دوخته میشود به ما و می گوید: «زمینهایمان که خشکید، دلمان خوش بود به چهار – پنج تا گاو و گوسفندی که داریم، اما خشکسالی امان نداد. الان از طرف اداره دامپزشکی دارند به ما فشار وارد میکنند که دامداران روستایی اگر میخواهند تسهیلات بانکی بگیرند، ما باید دامداریهای خود را از بافت روستا بیرون ببریم و به «طرح هادی» در حاشیه روستا منتقل کنیم، اما خیلی از روستاها که طرح هادی ندارد و اگر هم داشته باشند، ما در این قسمت زمین نداریم که دامداریمان را به آنجا منتقل کنیم. اداره دامپزشکی اصلاً نگاه نمیکند که ما در چه وضع و بدبختی هستیم و بیشتر روی زخم ما نمک میپاشند. میگویند؛این مصوبه وزارت جهاد کشاورزی است. خود جهاد الان این مصوبه را اجرا نمیکند، ولی اداره دامپزشکی دارد، با زندگی ما بازی میکند. خودمان و جوانانمان الان بیکاریم و جلوی اهل و عیال شرمندهایم. خیلی ها رفته اند شهر.»
عروس تالاب های ایران سیاه پوشیده
یک زمانی گاوخونی عروس تالابهای ایران بود و چتر سفیدش را برای 150هزار قطعه پرنده میگشود، اما اکنون اگر از بلندیهای دشت به گاوخونی نگاه کنی، تن تکیدهای است که خون کبودی پشت ناخنهایش پخش شده است. هیچ ردی از زندگی ندارد. خشکسالی که با کمبود بارندگی و مدیریت نادرست، جانی در تن گاوخونی نگذاشته و به قول اسماعیل کهرم، متخصص محیط زیست، تبعات زیست محیطیش خطرناک تر از بیکاری مردم این منطقه است: «زمانی که دریاچه هامون خشک شد، 500 هزار نفر از منطقه، مهاجرت کردند، به بیان دیگر زراعت، خانه، تعلقات جغرافیایی، اقلیمی، سنتی و… را وانهادند و به مکان دیگری کوچ کردند» و حالا گاوخونی، شانه به شانه هامون در حال نابودی است.
کاهش میانگین بارندگی درمقایسه با سالهای پیش و افزایش دما از جمله دلایل کاهش آب زاینده رود و ذخیره آب پشت سد است. تغییرات اقلیمی، ورود حجم زیادی از فاضلابهای شهری و انسانی وارد شدن زهآبهای کشاورزی به شریان حیاتی گاوخونی هم که جای خود را دارند.
اسماعیل کهرم، اما نگاهی امیدوارانه به حل این بحران دارد: «شاید بتوان اکوسیستم این تالاب را با توسعه بازچرخانی آب در صنایع و احداث تصفیه خانههای استاندارد پساب و رعایت موازین آمایش سرزمین و رعایت موارد قانونی از جمله رساندن حق آبه محیط زیست تالاب نجات داد.» همان موضوعی که استاندار پیشین هم روی آن تاکید کرده بود:« تالاب گاوخونی نیازمند رسیدگی جدی است و اگر برای این تالاب بین المللی، برنامه ریزی مدون صورت نگیرد زندگی مردم اصفهان، تهران، سمنان و یزد در معرض خطر قرار میگیرد.سلامت مردم یکی از اولویتهای اساسی ماست، طی سالهای گذشته آبی که وارد گاوخونی میشد همراه با فلزات سنگین و نمک بوده است. یکی از اصلیترین برنامه ریزیها برای احیای تالاب گاخونی انتقال آب است از طرفی در شرایط خشکسالی به سر میبریم و میزان آب پشت سد زاینده رود به حداقل رسیده است. نگران آب آشامیدنی استان اصفهان هستیم از این رو اولویت اصلی صرفه جویی در مصرف آب است و یکی از اصلیترین اقدامات در جریان مشکلات آبی استان انتقال آب بوده که نشان میدهد در بحث انتقال آب باید جدیتر عمل کنیم». این وعده عباس رضایی، اما تیری در تاریکی بود و تعهداتش ماند برای استاندار فعلی که او هم اعتقاد دارد: «آب یکی از اولویت های اصفهان است.»
اولویتی که با کمبود باران و بی مدیریتی، به تعهدات فراموش شده خواهد پیوست تا تصویری از وعده های سراب گونه ای باشد که آب پاکی را روی دست گاوخونی می ریزد.«خشکیدن. مردن مگر چیست؟ هردو یک جور هستند.…» *
*برگرفته از بخشی از کتاب کلیدر، محمود دولت آبادی
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
پیشنهاد سردبیر
ارسال نظر
ایمیل مستقیم: info@nesfejahan.net شماره پیامک:۳۰۰۰۷۶۴۲ شماره تلگرام:۰۹۱۳۲۰۰۸۶۴۰